×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم

gegli

اجتماعی

از ماست که بر ماست


                          

از ماست كه بر ماست!!

                          

                               دیواری که خود ساختیم

  بچه ها : بابا قصه !  

بابا قصه : بله باباجان !

بچه ها :  خیلی وقت است که دیگر قصه ای از قصه های شهر هرت برایمان نمی گویی. چرا ؟

بابا قصه : عزیزان  ! چندی است خبری از شهر هرت ندارم  .

  بچه ها : چرا ؟ 

  بابا قصه : آخر مدتی است کسی از شهر هرت نیامده . شاید راه ها بسته شده ، یا ارتباط مردم آن شهر با بیرون قطع شده است. اگر دوست داريد بياييد ما سفري به شهر هرت برويم و از نزديك ببينيم چه خبر است.

 بچه ها : بسيارخوب ! ما آماده ايم .

   صبح زود روز بعد باباقصه و بچه هاي زيرك  شال و كلاه كردند و بار سفر بستند و به سوي  شهر هرت راه افتادند. آنان رفتند و رفتند و ...تا به نزديكي شهر هرت رسيدند. در بين راه به  هر مسافر يا كارواني برمي خوردند ، از شهر هرت سراغ مي گرفتند ، ولي همه از آنجا بي خبر بودند.

   وقتي به نزديكي شهر رسيدند با كمال شگفتي ديدند  كه در دور تا دور شهر هرت، ديوارهايي بلند و قطور و  با برج و باروهاي وحشتناك  كشيده اند . حصارها  و برج ها به قدري بلند بود كه امكان بالارفتن نبود.  ناگزير شروع كردند به گشتن به دور تا دور ديوارها تا شايد دري يا دروازه اي بيابند. پس از قدري راه پيمودن دروازه اي يافتند ، اما درها همه بسته بود و كسي  يا دروازه باني هم ديده نمي شد .

    ناگزير در نزديكي دروازه چادر زدند و به انتظار نشستند تا شايد دري گشوده شود و كسي به در آيد.

   روزها گذشت و خبري نشد . تا  در شبي تاريك  پاسي از شب گذشته  در نزديكي چادر خود صداي مبهمي شنيدند. به دنبال جست و جو برآمدند.  ناگهان بخشي از زمين سوراخ شد و جواني شمع به دست از آن خارج شد. جوان به محض مشاهده بابا قصه و بچه ها  هراسان قصد فرار داشت.  بچه ها با محبت و مهرباني با او  برخورد كردند . جوان وقتي مطمئن شد اين افراد ماموران ساواك شهر هرت نيستند ، آرام گرفت و خيالش راحت شد. 

 بچه ها جوان را كه خسته و تشنه بود و گرد و غبار بر سر و روي او نشسته بود ، به درون چادر بردند و از او پذيرايي كردند. جوان پس از كمي استراحت  ، وقتي نگاه مشتاق همه را ديد كه با ولع خاصي منتظر بودند او خبري از درون شهر هرت بدهد ، به ايشان گفت :

 اين جا خطرناك است . هر ان امكان دارد ماموران ساواك رد پاي مرا بگيرند و مرا دستگير كنند . بياييد از اين جا دور شويم تا من سر فرصت قصه تازه شهر هرت را برايتان مفصل بگويم.

   باباقصه ، آن جوان و بچه ها همان شب ، چادر و اسباب و اثاثيه خود را جمع كردند و  به  سوي بي راهه ها  به راه افتادند.  وقتي كاملا از اطراف شهر هرت دور شدند و  به جايگاه امني رسيدند و خيالشان راحت شد كه ديگر خطر ماموران اعلي حضرت هردمبيل رفع شده است ، در جاي دنجي استراحت كردند  و بي تابانه  پاي صحبت ها و درد دل هاي آن جوان  نشستند. جوان وقتي خيالش راحت شد ، شروع كرد به بيان خبرهاي تازه شهر هرت:

    چندي پيش اعلي حضرت هردمبيل و مامورانش تبليغات عجيب و پرجنجالي را آغاز كردند مبني بر اين كه  اي مردم بسيار خوشبخت و مرفه شهر هرت !‌ مي دانيد كه همه مردم جهان  تاب ديدن اين همه رفاه ، آسايش ، خوشبختي ، تمدن ، آزادي و پيشرفت شما مردم شهر هرت را ندارند ، بنابراين همه كشورهاي جهان متحد شده و تصميم دارند همه با هم به ما حمله كنند . 

  مردم شهر هرت در بدبختي ، فقر ، بيكاري ، گرسنگي ، اعتياد و هزار درد و مرض دست و پا مي زدند و از همه بدتر كسي جرات حرف زدن نداشت و كسي حتي نمي توانست از بدبختي هايش بنالد . همه مي دانستند كه  هردمبيل حيله تازه اي  در سر دارد ، ولي هيچ كس جرات نداشت ، حرف دلش را بگويد. از طرفي هر روز جمعي از اراذل و اوباش ، كه عملا حقوق بگيران ساواك بودند، در كوچه و خيابان راهپيمايي كرده ، به نام مردم از اعلي حضرت براي دفع اين خطر استمداد مي كردند.

  سرانجام  اعلي حضرت اعلام كردند : بهترين راه براي دفع تهاجم دشمنان اين است كه همه مردم هر كس به هر نحوي كه مي توانند ، كمك كنند تا ديواري مرتفع و حصاري محكم به دور شهر بكشيم و ارتباط شهر را با خارج قطع كنيم . ديگر نه هيچ كس از خارج وارد شهر شود و نه كسي حق خروج دارد. 

   از آن پس با هياهو و سروصدا همه مردم را واداشتند تا به  حصاركشي كمك كنند. هر كس با توجه به تخصص و مهارتي كه داشت  موظف بود با آهن ، سيمان ، ساروج ، آجر  ، آهك و خاك ، سنگ و ... هر چه داشتند به سرعت ديوارها را بالا ببرند و بدين وسيله ارتباط مردم را با خارج شهر كاملا قطع كنند. 

   .... و ما خود به دست خود ديوارهايي به خود كشيديم و  با هر وسيله اي كه توانستيم بر استحكام آن افزوديم ؛ به گونه اي كه حتي هيچ يك از خودمان نيز نمي توانيم روزني بر اين ديوار بگشاييم و هر كس چنين فكري به ذهنش خطور كند ، بايد اتهام بيگانه پرستي و خيانت را به جان بخرد!!

  از آن پس هر كس  بخواهد به شهر وارد يا خارج شود ، به نام جاسوس ، خائن و مزدور  او را بازداشت مي كنند و اگر اعدام نشود به زندان هاي طويل المدت محكوم مي شود. 

    چند ماه است كه كار ساختن برج و باروها به اتمام رسيده و هيچ كس حق هيچ گونه تماسي با خارج را ندارد.  بزرگ ترين چالش و مشكل ما مردم اين است  كه خودمان با  دست خود و با تلاش و كوشش پيگير خودمان اين ديوارها را ساخته ايم . 

   زماني كه كار ساخت ديوار ادامه داشت، هر كس مي كوشيد با محكم كاري بر قطر و استحكام ديوارها بيفزايد . اكنون خودمان نمي توانيم سوراخي ، دري و پنجره اي بر پيكر اين ديوارها باز كنيم . كار را خود اين قدر محكم كرده ايم كه خود قادر به تخريب آن نيستيم.

مردم وقتي محرمانه دور هم جمع مي شوند  مي گويند:

 از كه بناليم كه از ماست كه بر ماست!!

         .....و خود كرده را تدبير چيست؟!!

                                

یکشنبه 25 اسفند 1392 - 7:21:45 PM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم